آبرو رامی برد از چهره اظهار طمع


ابر آب روی مردان است گفتار طمع

خواری روی زمین خاری است از دیوار او


زرد رویی یک گل است از طرف دستار طمع

در زمینش گر گل بی خار کارد باغبان


خار دامنگیر می روید ز گلزار طمع

خستگان راهست پرهیزی به هر عنوان که هست


می کند پرهیز از پرهیز بیمار طمع

می توان جستن به مکرو حیله از قید فرنگ


نیست امید رهایی با گرفتارطمع

از بریدن و ز گسستن چون رگ سنگ ایمن است


حرص بندد برمیان هرکه زنار طمع

چون میان روز روشن خواهد از مردم چراغ؟


روز را گر شب نمی داند سیه کارطمع

حاصلش نبود بغیر از برگ سبز سایلان


در دل هرکس دواند ریشه زنگار طمع

صائب از بی آبرویان تا توانی دور باش


کز برص مسری تر افتاده است ادبار طمع